مقالات و پروژه های معماری-دانشجویی

مقالات و پروژه های معماری

محمد کریم پیرنیا (1299 -1376)
  1. محمد کریم پیرنیا (1299 -1376)

    برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید
    نام:  Pirnia Karim.jpg
    مشاهده: 5
    حجم:  23.7 کیلو بایت
    محمد کریم پیرنیا در سال1299 به دنیا آمد. او دوران دبستان و دبیرستان را در شهر یزد گذراند و در دوره ابتدایی نخست در دبستان "اسلام" و سپس در مدرسه‌ای دولتی به نام مدرسه" نمره دو" تحصیل کرد و تحصیلات دوره‌ دبیرستان را در دبیرستان ایرانشهر گذراند.
    او سپس برای ادامه تحصیل در دانشگاه به تهران آمد؛ اما بعد از مدتی رشته ادبیات را رها کرد و در نخستین کنکور دانشکده هنرهای زیبا شرکت کرد و قبول شد. او در این دوره همکلاسی افرادی همچون مهندس سیحون، مهندس صانعی، مهندس دولت آبادی، مهندس کریمان و مهندس ریاضی بود که امروز به عنوان چهر‌های شناخته شده‌ای در این عرصه از آنها نام برده می شود. در آن زمان در دانشکده هنرهای زیبا توجه چندانی به معماری ایرانی نمی‌شد و بیشتر گرایش به سمت معماری غربی بود و از نمونه بناهای یونانی و سایر آثار اروپایی برای تمرین‌های درسی استفاده می‌شد.
    این موضوع چنان که پیرنیا در گفته‌هایش بر آن تاکید کرده، موجب رضایت خاطر او قرار نگرفت و سرانجام دانشکده هنرهای زیبا را بدون آن که تحصیلات خود را به اتمام برساند، ترک کرد و به بررسی‌ و تحقیقات فردی خویش متکی شد.
    پیرنیا خود در این باره گفته است علاقمندی من به معماری ایران از دوران کودکی شروع شد.هنگامی که به دانشکده وارد شدم نیز نظرم همین بود. در دانشکده رسم بر این بود که "اردهای" یونانی را کپی کنیم. تنها کسی که آنها را نکشید من بودم. برای نمونه، تمرین دیگر طراحی پاسیو و ایوان بود که من آنها را با قوس تیزه دار"آژیو" کشیدم که نمره اول شد. بعدها که با کمال تاسف مشاهده کردم این نوع کارها را در دانشکده مسخره می‌کنند از آنجا دل بریدم و به کارهای مورد علاقه خود پرداختم".
    پیرنیا تلاش کرد تا با بررسی بناها و گفتگو با معماران و استادکاران قدیمی برخی از ویژگی‌ها و اصول معماری ایرانی را مورد شناسایی قرار دهد و به تدریج حاصل برخی از آن‌ها را طی مقالاتی که تدوین کرد، در اختیار عموم قرار داد.
    خودش گفته است من سال اول دانشکده‌ام را با چهار پروژه تمام کردم که همه آنها نمره اول شد و مدال گرفت. تقریبا نیمی از سال بیکار بودم و بعد هم که دیدم در آنجا خبری نیست به دنبال پیرمردهایی که خوشبختانه آن موقع زنده بودند و از آنها بسیار آموختم".
    او از سال 1344 تا مدتی پیش از انقلاب به عنوان معاون فنی سازمان حفاظت آثار باستانی در زمینه ترمیم، تعمیر و احیای بناها و آثار باستانی فعالیت کرد و مدتی در دانشکده هنرهای زیبا و دانشگاه شهید بهشتیبه تدریس معماری ایرانی مشغول بود. با توجه به کمبود اسناد و متون مربوط به معماری ایران در دهه‌های پنجاه و شصت هجری شمسی، حاصل تلاش‌ها و بررسی‌های استاد پیرنیا بسیار ارزشمند و سودمند بود و ایشان به درستی موفق شد دیدگاهی مثبت و ارزنده نسبت به معماری ایرانی پدید آورد.
    پیرنیا علاوه بر اطلاعات بسیار سودمند و ارزشمندی که در حوزه معماری ایرانی تألیف و فراهم کرده بود، به صورت خاص در سه مورد نکاتی و مباحثی را طرح کرد.
    او شمار فراوانی از واژه‌های کهن و قدیمی در زمینه معماری را گردآوری کرد.
    موضوع دیگری که او مورد توجه قرار داد، سبک‌شناسی معماری ایرانی است. این معمار، 6 سبک در معماری ایرانی از دوران باستان تا دوران قاجار را دسته بندی کرد که عبارتند از سبک های پارسی، پارتی، خراسانی، رازی، آذری و اصفهانی.
    اما موضوع سوم در تحقیقیات ایشان اشاره به اصول معماری ایرانی است. او در گفت‌وگوهایی عنوان کرده استمعتقد بودم که نباید در معماری ادا درآورد. خیلی جاها گفته‌ام که برای معماری ایرانی و یا اسلامی، ادای معماری زمان صفوی را درآوردن غلط است. همیشه معماران ما از پیشرفته‌ترین فن (تکنیک) زمان بدون تعصب این که از کجا آمده است بهره برده‌اند. به همین دلیل است که معماری شیوه رازی از زمان سلجوقی با شیوه اصفهانی از زمان صفوی متفاوت هستند. تا وقتی که زمان خود باختگی شروع شد و پیوندمان با هنر خودمان گسسته شد. در هر حال باید منطق معماری گذشته را نگاه داریم".
    احیای سر در باغ فین، تعمیر مسجد جامع ورامین، مرمت سر در شاه عبدالعظیم، احیای "مسجد کبود" تبریز و "باغ دولت آباد" یزد، بازسازی مسجد فهرج و ایوان "سید رکن الدین" یزد از جمله کارهایی است که در کارنامه پربار پیرنیا می‌توان به آن اشاره کرد.
    علاوه بر معماری که حوزه تخصصی پیرنیا محسوب می‌شد، او در ادبیات، نقاشی، خوشنویسیو موسیقی نیز دستی داشت و نظریه معروفش درباره "چهار اصل مشترک هنرهای ایرانی ـ اسلامی" نیز از همین آشنایی با دنیای متنوع فرهنگ و هنر ایرانی ـ اسلامی، نشأت می‌گرفت.
    او همچنین به زبان‌های عربی و عبری احاطه داشت و زبان فارسی پهلوی را به خوبی می‌دانست و با خط میخی نیز آشنا بود.
    پیرنیا سرانجام 9 شهریور 1376 پس از یک دوره بیماری طولانی درگذشت و در دانشکده معماری دانشگاه یزد به خاک سپرده شد.
  2. Biographi زندگی نامه استاد پیرنیا از زبان خود استاد:


    من در اصل نائینی هستم و از بدو تولد تا بعد از دوره دبیرستان در یزد اقامت داشتم .خانه ما در محله یوزداران یزد در محلی به نام جنگل بود .اگر کوچه یوزداران را به طرف دروازه مهریز ادامه میدادیم ،در نزدیکی باروی شهر چهار خانه قرار داشت که متعلق به پدرم بود.خانه به «میرزا صادق خان» معروف بود.در ابتدا خانه کوچک بود و طراحی «اندرونی – بیرونی» داشت ،آب صدر آباد از داخل آن می گذشت که متاسفانه بعد ها خشک و خانه را از سبزی و خرمی انداخت.در وسط حیاط گودال باغچه ای قرار داشت .خانه بعدها گسترش یافت و پدرم زمین کنار آن را خرید و یک نارنجستان و یک بیرونی به آن اضافه کرد.خانه مانند دیگر خانه ها با طرح یزدی ساخته شده بود.از کریاس که وارد می شدیم راهرویی به بیرونی و راهرویی دیگر به اندرونی راه داشت.در کنار اندرونی گودال باغچه ای با فضاهای مختلف مانند پنج دری و سه دری دراطراف آن قرار داشت.بین دو حیاط ،پنج دری ها و سه دری ها دو رو بودند یعنی اتاقها به هر دو حیاط دید و راه داشتند .حیاط اندرونی ،آشپزخانه و دو صفه دیگر داشت .در حیاط جدید تر که پدرم بعدها آن را ساخت انواع سه دری و پنج دری قرار داشت .خانه دارای یک «خروجی» بود .در اطراف خروجی ،یک اتاق بزرگ و دو اتاق کوچک قرار داشت .یک بیرونی هم بعدها در کنار حیاط جدید ساخته شد.کوچ های در کنار این حیاط به باروی شهر می رسید.چاه و منبع و طویله در این قسمت قرار داشتند.فکر می کنم خانه در حال حاضر سه صاحب دارد.


    دوران ابتدایی را در مدرسه « مبارکه اسلام » در محله یوزداران در نزدیکهای دروازه کوشک نو گذراندم.بعدها مدارس دولتی شکل گرفت که به نامهای مدارس نمره 1 و نمره 2 معروف بودند و من به مدرسه نمره 2 در محله لب خندق (در پشت باروی یزد) می رفتم .مدرسه در خانه ای به نام « ابریشمی » قرار داشت و چون خود صاحب خانه در زیر زمین آن مدفون بود از خانه می ترسیدیم.


    دوران دبیرستان را به مدرسه ای رفتم که ابتدا اسم نداشت ولی بعدها به « ایرانشهر» معروف شد.مدرسه، نخست در خانه ای به نام کوراغلی قرار داشت که خانه ای بسیار زیبا بود .کوراغلی ها تجار معروف یزد بودند و این خانه را برای مدرسه اختصاص داده بودند . خانه واقع در سه طبقه و دارای گودال باغچه بود که تمام پنجره های زیر زمینها به آن باز می شد. مکان خانه دقیقا پشت مسجد میر چخماق قرار داشت . پس از گذشتن از یک ساباط به یک میدانگاه می رسیدیم که در داخل آن دربندی بود.خانه در این دربند قرار داشت. بعدها مرحوم ماکسیم سیرو مدرسه جدید ایرانشهر را ساخت که من سال آخر یعنی ششم متوسطه را در این دیبرستان نوساز خواندم. او شاید تنها کسی بود که واقعا با معماری ایران آشنا بود و از معماری یزد بسیار خوب استفاده کرد و مدرسه را ساخت.


    بعدها پس از مرگ پدرم به دلیل مقروض بودن مجبور شدیم خانه را بفروشیم .خانه جدید ما را دایی ام برایمان خرید که در کوچه شازده ها پشت اداره دارایی قرار داشت. در نزدیکی قبر وحشی بافقی قرار داشت که بنایی بسیار زیبا بود و با تخریب آن اداره دارایی را ساختند . سنگ قبر احتمالا هنوز در همان مکان به صورتی پنهان نگهداری می شود و آقای مشروطه برای جلوگیری از نابودی ،آن را در زیر خاک نگاه داشتند. بنا مانند ساختمان مقبره حافظ بود منتهی ایرانی تر.


    گرایش به معماری
    گرایش به معماری از دوران کودکی در من وجود داشت .البته نمی توانم بگویم پدرم مشوق من بود. ایشان همه کار می کردند خدا رحمتشان کند هم نقاش و هم معمار بودند .در یزد کتابها را مریانه می خورد و ایشان کتابها را طوری ترمیم می کردند که تشخیص صفحه های ترمیم شده از اصل بسیار سخت بود. خطاط بسیار خوبی هم بودند.


    دوران کودکی
    از اوان کودکی در شهر یزد بودم .شهر یزد یک موزه معماری است و من در این موزه و در کنار این آثار بزرگ شده ام.زمانی که به دبستان می رفتم با توجه به سخت گیریها و تنبیهات بی جهت آن زمان و اینکه یکبار مرا نیز فلک کردند ،بعضی از روزها از مدرسه فرار می کردم و به داخل خرابه ها می رفتم و آنجا پنهان می شدم و در عین حال آنها را تماشا می کردم. ظهر خسته و کوفته به عنوان اینکه در مدرسه بودم به خانه باز می گشتم .در خانه خیلی به من توجه می کردند زیرا فکر می کردند به خاطر خستگی از مدرسه است، بعضی اوقات چند روزی هم به مدرسه نمی رفتم و به گشت و گذار در بناهای قدیمی می پرداختم.


    محله ای که خانه ما در آن قرار داشت یعنی محله یوزداران منبع آثار با ارزش معماری بود.در این قسمت تا دروازه مهریز بیشتر آثار زیبای یزد مانند مسجد جامع قرار دارند و من روزی چهار مرتبه از کنار آن می گذشتم و به عبارتی دیگر «نمی گذشتم» یعنی وقتی به آنجا می رسیدم بی اختیار مدتی آنجا را تماشا می کردم و از همه قسمتهای آن لذت می بردم.


    در ایام طفولیت برای فرار از گرمای اواخر اردیبهشت ماه به کوهستانهای اطراف یزد مانند ده بالا و جاهای دیگر در داخل شیر کوه می رفتیم که هوای خوب و خنکی داشت. در این مکان یزدیها باغهایی کرایه می کردند و مدتی در آنجا اقامت می نمودند. وقتی ما در آنجا بودیم در کنار نهرها ، قناتی کوچک ، با سوراخ کردن زمین می ساختم و آن را به نهر اصلی وصل می کردم .وقتی آب از قنات آفتابی می شد آنجا ساختمانی کوچک می ساختم . خشتهای ساختمان را با قوطی کبریت می ساختم و آنها را در آفتاب خشک می کردم . با دقت فراوان ساختمان ها را می ساختم و از شاخه های درخت برای تیر ریزی آن استفاده می کردم . در و پنجره خانه ها را با مقوا به نحو بسیار زیبایی می ساختم . کل کار به شکل یک ماکت کوچک در می آمد.


    همانگونه که می دانید در یزد آب بسیار با ارزش است .در آن وقتها حتی برای آب نزاعهای سختی در می گرفت. صاحبان باغها سخت می گرفتند که کسی آب را بدون علت حرام نکند. ولی صاحب باغ ما این اجازه رات به من می داد و حتی بعد از ترک باغ ساختمانهای کوچکی را که من ساخته بودم خراب نمی کرد. دور آنها را خاکریزی می کرد که زمان آبیاری خراب نشوند .این کارهای من تا سال سوم و چهارم دبیرستان ادامه داشت .


    درزمان کودکی تا دوره دبیرستان با اساتید زیادی در یزد آشنا بودم . وقتی از مدرسه می آمدیم با تعدادی دیگر از بچه های علاقمند دوربعضی از این اساتید جمع می شدیم و آنها چیزهای بسیار شیرینی می گفتند و به ما می آموختند .در آن زمان دور هم جمع شدن ممنوع بود و آژان یا پلیس می آمد و ما را پراکنده می کرد و به اساتید نیز دشنام می داد که چرا معرکه گرفته اید و بچه ها را دورخودتان جمع کرده اید . وقتی پراکنده می شدیم به جای دیگر رفته و در گوشه ای دیگر استاد را گیر آورده و از او می خواستیم تا بر روی زمین رایمان نقشه ترسیم کند.


    اساتیدی را که به خاطر دارم استاد حسن و استاد محمد علی و تعداد زیادی اساتید گمنام هستند که خدا رحمتشان کند با کمال تاسف همه آنها رفتند . حاج محمد علی استاد با سوادی بود و به او ملامحمدعلی (ممدلی) می گفتند.هرچند به اردکانی معروف بود اما در اصل میبدی بود . مانند اردکان ، میبد نیز شهر مرد خیز است. از میبد افراد متفکر و هنرمندان زیادی برخاسته اند . ایشان به خودش «نکیز» می کرد ، یعنی روی زمین با سر انگشت و چیزهای دیگر کروکی می کشید و مسائلی را مطرح می نمود که در بحث « هنجار» به آنها اشاره کرده ام . از جمله آنها مثلثهایی است که مرحوم دکتر هشترودی معتقد بود آنها در ریاضیات غرب و شرق مورد بحث قرار نگرفته اند و قرار بود با مرحوم دکتر درباره آنها کار کنیم که متاسفانه ایشان مرحوم شد.
  3. Biographi زندگینامه استاد پیرنیا از زبان خود استاد (2)

    دوران دانشگاه
    در سال 18-1317 در امتحان کنکور دانشکده هنرهای زیبا شرکت کردم و آنطور که یادم می آید 7 نفر پذیرفته شدند و الحمدالله به جز من همه از هنر مندان نامور ایران شدند. از این افراد می توانم از مهندس سیحون ،مهندس صانعی ،مهندس دولت آبادی ،مهندس کریمان و مهندس ریاضی نام ببرم .البته افراد دیگری مانند آقای پرویز و سخن سنج نیز بودند که دانشکده را رها کردند .دانشکده نخست نام دیگری داشت و به نام هنرستان و مدرسه عالی معماری شناخته می شد:

    « ... در سال 1317 مدرسه ای به نام مدرسه عالی معماری در وزارت پیشه و هنر محل مدرسه عالی مرحوم کمال الملک به ریاست آقای ابوالحسن صدیقی تاسیس گردید . شرایط ورود به مدرسه عالی نامبرده دارا بودن گواهی نامه دوره کامل متوسطه شعبه علمی، و دوره تحصیلات آن چهار سال تعیین گردید ولی به واسطه علاقه سرشاری که در ایران به این فن وجود داشت تعداد زیادی بیشتر از حد مورد احتیاج داوطلب شدند . بنابر این تعداد 20 نفر از داوطلبان را با شرایط فوق بطور مسابقه از ریاضیات و تاریخ و طراحی انتخاب نمودند که در روز یکشنبه اول آبان ماه با علاقه مفرطی شروع به کار نمودند . ولی بنا به مقتضیات در روز یکشنبه 8 آبان ماه 1317 مدرسه نامبرده ... جزء هنرستان عالی هنر های زیبای باستان گردید و از روز دهم آبان ماه 1317 در محل هنرستان نامبرده « مدرسه عالی معماری » شروع به کار کرد.

    « آقایان اساتید عبارت بودند از : آقایان مهندی فروغی ، رولاند دوبرول ، طاهرزاده و بهزاد در فن معماری و آقایان مهندس سپاهی ، دکتر بهرامی ، دکتر رحیمی ، دکتر پارسا جهت دروس نظری و آقایان حسین طاهرزاده جهت نقاشی.ساعت کار این مدرسه چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعد از ظهر بود.
    مدت تحصیل در این دانشکده چهار سال بود و ارزش تحصیلی آن برابر فوق لیسانس شناخته شد. استادان و معلمان این دوره ] پس از 1319[ عبارت بودند از :آقایان مهندس علی صادق ، منوچهر خرسند ، ایرج مشیری ، وزیری ، سپاهی ، غفاری.(غلامرضا خواجوی ،دانشکده هنر های زیبا ،مجله آرشیتکت ، شماره 1، ص 31)

    در تابستان سال 1319 در اثر مساعی آقایان آرشیتکت فروغی و دوبرول و بنا به تصمیم وزارتخانه های پیشه و فرهنگ و هنر دانشکده معماری از وزارت پیشه و فرهنگ و هنر منتزع و به وزارت فرهنگ منتقل و به اسم دانشکده هنرهای زیبا (معماری- نقاشی-مجسمه سازی) در مدرسه مروی مستقر گردید.در تاریخ 20/7/1319 با نطق رئس دانشکده آقای آندره گدار دانشکده افتتاح شد و دانشجویان به ]چند[ دسته تقسیم شدند و هر دسته در کارگاه مخصوص تحت نظر یکی از استادان معماری آقایان آرشیتکت فروغی و آرشیتکت ماکزیم سیرو و آرشیتکت رولاند دوبرول شروع به کار نمودند. متاسفانه پس از چندی آرشیتکت دوبرول به دلیل پیش آمدن جنگ ، ایران را ترک نمودند و دانشجویان را از داشتن چنین استادی محروم و سرپرستی کارگاه را به آقای آرشیتکت فروغی محول نمودند. پس از مدتی آقای آرشیتکت آفتاندلیان به جای آقای سیرو به سمت دانشیاری معماری مشغول شدند و آقای مهندس الکساندر موزر استاد استاتیک و مقاومت مصالح از خدمت کناره گیری نمودند... .
    عده فارغ التحصیلان تا سال 1324 در قسمت معماری 28 نفر و در قسمت نقاشی 6 نفر بود.(غلامرضا خواجوی،دانشکده هنرهای زیبا،مجله آرشیتکت ،ص 111)

    مکان دانشکده ابتدا به صورت هنرستان در مدرسه ایران و آلمان در نزدیکی موزه ایران باستان بود.بعدها که به صورت دانشکده درآمد ، به مدرسه مروی و پشت آن مدرسه سپهسالار قدیم تغییر مکان داد. کلیه فضا های معماری در این دو بنا وجود داشت. شبستانهای مدرسه را تیغه بندی کرده بودند و نورگیری آن از سقف انجام می شد. این فضا مختص کارگاه معماری بود. دو مدرس مدرسه مروی به دروس نظری اختصاص داشت. یک اتاق بزرگ در مدرسه مروی برای کارگاه مجسمه سازی درنظر گرفته شده بود و چون از این رشته استقبال نشد (با دو دانشجو) تعطیل شد.

    پس از مدتی مجبور شدیم مدرسه مروی را ترک کنیم و به دانشکده فنی دانشگاه تهران منتقل شویم. قسمت شمالی زیر زمین این دانشکده را به ما اختصاص داده بودند ، نهری هم ازآنجا می گذشت که در مجاورت آن بخشی مورد استفاده ما بود.
    درباره روش آموزش دانشکده هنرهای زیبا باید بگویم که اقتباسی بود از «بوذار» یا هنرهای زیبای فرانسه.در سیکل اول ،دروس نظری و در سیکل دوم ، یک پروژه ساختمان یا فن ساختمان داشتیم. برای گذر از سیکل اول به دوم باید یک رساله تز مانند ارائه می نمودیم .در سیکل دوم ، دروس نظری نداشتیم.

    همانطور که پیشتر گفتم علاقمندی من به معماری ایران از دوران کودکی شروع شد.هنگامی که به دانشکده وارد شدم نیز نظرم همین بود. در دانشکده رسم بر این بود که «اردهای» یونانی را کپی کنیم. تنها کسی که آنها را نکشید من بودم.برای نمونه ،تمرین دیگر طراحی پاسیو و ایوان بود که من آنها را با قوس تیزه دار «آژیو» کشیدم که نمره اول شد. بعد ها که با کمال تاسف مشاهده نمودم این نوع کارها را در دانشکده مسخره می کنند از آنجا دل بریدم و به کارهای مورد علاقه خود پرداختم .دنباله خود باختگیهایی که از زمان قاجار آغاز شده بود و در زمان ناصرالدین شاه به حد اعلای خود رسیده بود، در دانشکده به شدت به چشم می خورد به نحوی که از هر چیزی که ایرانی بود به شدت پرهیز می کردند ، حتی طرح خانه ایرانی و ... .
    من سال اول دانشکده ام را با چهار پروژه تمام کردم که همه آنها نمره اول شد و مدال گرفت . تقریبا نیمی از سال بیکار بودم و بعد هم که دیدم در آنجا خبری نیست به دنبال پیرمردهایی که خوشبختانه آن موقع زنده بودند ،رفتم.

    یکی از این اساتید حاج ابوالقاسم ، پیرمردی از اهالی خراسان و بسیار بداخلاق بود. او را به خانه خود می آوردم و برایم صحبت می کرد.گاهی اوقات از او سوالهایی می کردم و فراموش می کرد و فراموش که اینجا سر کار نیست و اگر و می گفت « کله خنگ خدا نمی فهمی!» اساتید دیگری نیز بودند که متاسفانه اسامی خانوادگی آنها را فراموش کرده ام مانند استاد حسن،استاد باقر و استاد محمد علی. استاد محمد علی واقعا یک دانشمند بود و خیلی متاسفم از اینکه نام همگی انها را به خاطر نمی آورم.حق بود اسامی آنها را یادداشت می کردم . اینها حق بزرگی به گردن من دارند. این کار من درکارهای دانشکده نیز تاثیر گذاشت.برای نمونه فرض کنید نمایشگاه پروژه برگزار می کردند و من می خواستم کارهایی با رنگ و بوی ایرانی ارائه دهم که تا آن زمان سابقه نداشت و کار مشکلی هم بود اما بر اثر اصرار (و لجبازی) این کار را می کردم و خوشبختانه چند تای ان نیز خیلی موفق شد و نمره خوبی آورد.

    این روند تا اواسط دوره دانشکده ادامه داشت .همزمان برای به دست آوردن خرج تحصیل در خارج از دانشکده ، داستانهای کوتاهی در مجلات می نوشتم.بر اثر سوءتفاهمی که در دانشکده پیش آمده بود یک عده به نوشتن مقالاتی علیه آندره گدار رئیس دانشکده پرداختند .بعد گویا او درباره نویسندگان مقالات سوال کرده بود و به او نام مرا داده بودند. با وجود اینکه من همه چیز زندگی ام را فروخته بودم تا بتوانم درس بخوانم و داستان نویسی هم می کردم اما این کار من نبود.

    یادم می آید که طراحی حمامی را در کارگاه دانشکده در دست داشتم .خیلی ها از این کار من تعریف می کردند و کار خیلی خوبی هم شده بود.گدار کار را دید و گفت اگر تو « مانسار » (یکی از معمارهای معروف فرانسه ) هم شوی نمی گذارم از این مدرسه فارغ التحصیل شوی (واقعا باید به خاطر این موضوع یک عمر تاسف خورد)

    .چرا این را نوشته ای ؟ هرچه گفتم من داستان نویسم و کاری به این چیزها ندارم قبول نکرد و گفت باید این کار را کنار بگذاری.من هم عصبانی شدم و مرکب چین را بر روی پروژه ام ریختم و دانشکده را ترک کردم و دیگر به آنجا نرفتم .بعدها او خانه ام را به زحمت پیدا کرد و عذر خواهی کرد اما به او گفتم که دیگر از این دانشکده بدم می آید و کاملا آنجا را رها کردم .مدتی بعد نیز رئیس دانشکده وقت اصرار کرد که به دانشکده برگردم اما دیگر به آنجا نرفتم.
  4. Biographi زندگینامه استاد پیرنیا از زبان خود استاد (3)

    پس از دانشگاه



    پس از ترک دانشگاه در وزارت فرهنگ قدیم یا آموزش و پرورش شاغل شدم.زمان ورود من به آنجا طراحی مدارس روستایی بر اساس چهار تیپ در مناطق گرم و مرطوب ، گرم و خشک، سرد و مرطوب و سرد و خشک انجام می شد. در ابتدا چند طرح به من ارجاع داده شد که آنها را با طرح ایرانی ساختم و یا بعضی از عناصر ساختمان مانند طاق در پوشش استفاده کردم. شاید نقشه های آنها در آرشیو ساختمان آموزش و پرورش موجود باشد اما آنطور که به یاد دارم یکی از آنها در میبد بود که بعدها در آن تغییرات زیادی دادند و به آن الحاقاتی شد . یکی دیگر در محله اهرستان یزد و دیگری در محله یوزداران یزد و خیلی جا های دیگر که به خاطرم نمی آید ، بود.

    بعد ها در وزارت فرهنگ کارهای دفتر فنی با من بود و طرحها را خودم می کشیدم که در مکانهای مورد نظر اجراء می کردند. در همان زمان برای ساخت مدارس ارزان قیمت 5% عوارض شهرداری اختصاص داده شد .کمیسیونی تشکیل شد که بانی آن مرحوم مزینی بود .دیگر اعضاء کمیسیون حاج ابوالقاسم کاشانی ، حاج قاسمیه و بعضی تجار علاقمند و درستکار بودند . هدف نیز ساخت مدارس ارزان با نقشه مناسب بود . یادم می آید که حاج ابو القاسم وقتی از کارها بازدید می کرد ، خاکها را از روی زمین کنار می زد و اگر تکه آجری پیدا می کرد سوال می کرد که چرا اینجا افتاده است ؟ نمونه دیگر اینکه اندازه کلاسهای درس را طوری در نظر می گرفت که تکه های آهن ضریبی از 12 متر، 6 متر، 4 متر یا 3 متر بشود . شخصی مدرسه ای طراحی کرده بود که تیر اهن 5/5 متری لازم داشت و او گفته بود که تیر آهن را از مکانی دیگر تهیه کنید من چنین کاری نمی کنم. تیر اهن نیز از محل انبار بریده شده و به تهران حمل می شد. سعی کرده بودیم عوامل اجرایی نیز افراد متدین و با کارخوب انتخاب شوند. به این منظور معماران فوق العاده خوب ، سنگ کار، نجار و بقیه افراد همه غربال شده بودند. در انتخاب مصالح نیز دقت داشتیم و سعی می کردیم بهترین آجر را انتخاب کنیم . با توجه به اینکه در اجراء ، به موقع دستمزدها و هزینه ها پرداخت می شد کار سریعتر پیش می رفت .پولی که به مقاطعه کاران پرداخت می شد قسطی بود اما خیلی راحت پرداخت می شد. مثلا اگر می دیدیم کار به نعل درگاه رسیده است یک قسط پرداخت می شد و وقتی در مکان کار را می دیدیم همانجا مبلغ پرداخت می شد.


    پرداخت مبالغ مصالح نیز همینگونه بود. گاهی می شد 10 تا 15 مدرسه را ظرف 3 ماه می ساختیم . نقشه های بخشهایی از ساختمانها را من پشت کاغذ سیگار یا قوطی سیگار می کشیدم و تقریبا شفاهی بود.


    ساخت مدارسی که ما پیش گرفته بودیم به سهولت انجام نمی گرفت . با توجه به اینکه ساخت مدارس ارزان در می آمد، برای بعضی از مسئولانی که خرج تراشی بیهوده می کردند خوشایند نبود. برای نمونه ساخت مدارس در شمیران و تپه جعفرآباد بود. در شمیران با توجه به دوری و سربالایی بودن ، حمل و نقل مصالح گران تمام می شد ( فکر می کنم متر مربعی 136 تومان ) . یادم می آید که یکی از وزیر های وقت باور نمی کرد که در این منطقه مدرسه ای را که ما شروع به ساخت کرده بودیم با این سرعت به اتمام برسد. زمین مدرسه هدیه شده بود و ما پس از سه ماه مدرسه را تحویل دادیم.


    او می گفت پیرنیا معجزه می کنی . مدارسی که می ساختیم دارای 120 و 185 کلاس بود و طی سالهای بین 1332 تا 1345 انجام شد . تعداد مدارس ساخته شده 333 عدد بود که بیشتر آنها در مناطق تهران پارس و نارمک قرار دارند.اینها در نما کاشی دارند اما کاشی ها تزئینی نیستند . زیرا من مخالف خرج تراشی بودم . کاشی صرفا نشان می داد که مدرسه از عوارض شهرداری ساخته شده است. مثالی که می توانم از خرج تراشیهای مسئولان آن زمان بیاورم راجع به ساخت مدرسه ای است در محله ( فرح آباد قدیم ) زمانی که هنوز کاملا جزئی از شهر محسوب نمی شد. در نزدیکی محل ساخت مدرسه شکارگاه سلطنتی قرار داشت . زمانی که شاه از آنجا گذر می کرد ، دیده بود که ساختمانی در حال بر پا شدن است و سوالاتی درباره قیمت و چگونگی ساخت در محل مدرسه کرده بود. گویا به رئیس سازمان برنامه و بودجه گفته بود که بروید ببینید چگونه اینها با این قیمت مدرسه می سازند. آنها که جادو نمی کنند و از جیب هم خرج نمی کنند کسی هم که نذرشان نمی کند چطور شما متری 700 تومان خرج می کنید و نیمه کاره رهایش می کنید و اینها با این قیمت می سازند. گویا او گفته بود ما با سرهم بندی مدارس را می سازیم .


    اتفاقا ما بخشی از سفت کاری از پی تا بالا را به صورت برش خورده رها کرده بودیم و کاملا مصالح کاربردی قابل رویت بود .او گفته بود که ما با گل آجرها را روی هم چیده ایم در صورتی که در قسمت برش خورده نوع ملات که من روی آن حساس بودم دقیقا مشخص بود و ... .


    بعد از آن واقعه وزیر مستقیما با مهندسان مشاور صحبت کرده بود و آنها بسیار ناراحت بودند و تا چند روز با من به بدترین نحو برخورد کردند . پس از آن ، سازمان برنامه و بودجه پولی در اختیار من گذاشت تا دو مدرسه در خارج از شهر تهران بسازم و ما حق نداشتیم از عوارض شهرداری استفاده کنیم .

    یکی از آنها مدرسه ای در دانشگاه علم و صنعت فعلی است که بعد ها گسترش یافت و به دانشکده تبدیل شد (وزیر وقت).


    مدتی بعد برای اینکه خلل در کار بیافتد بازرس ها را به سر کار می فرستادند . اما کسانی که با من کار می کردند از روی صداقت و علیه سازمان برنامه و بودجه ، از من اجازه خواستند برای این کار حتی آنچه کار کرده بودند کمتر ارائه دادند یعنی برای نمونه اگر نقاشی 3500 متر کار کرده بود نوشته بود 2100 متر یا مثلا رنگ و روغن 800 متر را 540 متر نوشته بودند بازرس ها نیز از پیش صورتهای خود را ساخته بودند و یک روز کار را تعطیل کردند اما پس از بررسی به کنایه گفتند « مهندسهای شما همیشه اینقدر زیادی حساب می کنند ؟»

    حتی برای بدست آوردن حداقل نقطه ضعف ، آنها پی را سونداژ کرده و دیوار سنگی زیر پایه های باربر ار خراب کرده بودند تا بخشی از ساختمان دچار اشکال شود


    اما خوشبختانه اتفاقی نیافتاد و این کار سروصدا ایجاد نمود . آنچه از این بخش از صحبتها می توانم نتیجه بگیریم این است که با توجه به مشکلات کنونی و وجود مضیقه ، باید چنین کارهایی انجام داد. من فکر می کنم اگر کاری برای میهنم انجام داده ام همین کارها بوده است و کارهای دیگری که انجام داده ام اصلا به حساب نمی آورم.


    من معتقد بودم که نباید ادا در آورد . خیلی جاها گفته ام که برای معماری ایرانی و یا اسلامی ،ادای معماری زمان صفوی را درآوردن غلط است

    . همیشه معماران ما از پیشرفته ترین فن (تکنیک) زمان بدون تعصب اینکه از کجا آمده است بهره می برده اند . به همین دلیل است که معماری شیوه رازی از زمان سلجوقی با شیوه اصفهانی از زمان صفوی متفاوت هستند . تا وقتی که زمان خود باختگی شروع شد و پیوندمان با هنر خودمان گسسته شد .

    در هر حال باید منطق معماری گذشته را نگاه داریم. برای نمونه پنامها که عایق حرارتی و رطوبتی هستند و در معماری گذشته ما کاملا رایج بوده اند ، درحال حاضر نیز میتوان با خرج کم از آنها استفاده کرد. من از آنها در مدارس ساخته شده بهره بردم . در گذشته بعضی از بناها ی ما مانند کاروانسراها و پل ها را مانند بچه های رها شده در کوچه می ساختند . این ساختمانها را نیز به امید خدا در دل بیابانها می ساختند به نحوی که کمتر صدمه ببیند . برای همین منظور از روشهای ساختمانی و از پوششهای محکم استفاده نموده اند.

    در کاروانسراها پوشش ها از طاق کلمبو یا پوشش « همیشه جاویدان » است. این نوع پوششها به سختی خراب می شود. حجره های کاروانسراها هیچکدام در نداشته است، چون اگر داشت مانند مدرسه غیاثیه خرگرد درهای آن را می کندند و می سوزاندند. برای این منظور در جلوی بازشوهای اتاقهای کاروانسراها پرده آویزان می کردند که در تابستانها از نوع حصیری بود و در زمستانها از نوع زیلو بوده است . من سعی کردم در ساخت مدارس از این منطق استفاده کنم یعنی به کار گیری بهترین مصالح و پرهیز ازبه کار بردن مصالح لوکس و همانگونه که پیشتر مثال زدم استفاده از تیرهای فلزی و دیگر مصالح کاملا حساب شده بود.

    نمونه دیگر اینکه برای جلوگیری ازسنگینی تیرهای آهنی ، سقف روی طاق ضربی را کاه گل نمی کردیم و روی آنها مستقیما اندود می شد .این باعث می شد که وحشتی از ریزش کاهگل بر روی سر بچه ها وجود نداشته باشد و باعث مشکلات بعدی و یا تعطیلی کلاس نشود. نمونه دیگر اینکه من پله ها را درجا میریختم و از بهترین موزائیکهای ایرانی استفاده می کردم.


    در بکارگیری سنگها نیز دقت داشتیم و از سنگهای با دوام استفاده میکردیم نه از سنگهای رنگی زیبا ولی سست. یا مثلا قیروگونی که بعضی فکر می کنند این فن از خارج آمده است اما در ایران در ساخت بند امیر قرنها پیش از این فن استفاده شده و ما بخوبی از آن بهره می گرفتیم . درآخر فکر می کنم منطق آنچه را که معمارهای قدیمی به آن اعتقاد داشتند ما در کارهایمان به کار گرفتیم.
    پاسخ با نقل قول
  5.   زندگینامه استاد پیرنیا از زبان خود استاد (4)

    وزارت فرهنگ و هنر

    در سال 1344 به وزارت فرهنگ و هنر رفتم . وزیر آموزش و پرورش از این امر راضی نبود و می خواست که من درآن وزارتخانه باشم ، گویا بین دو وزیر مشاجره ای نیز در گرفته بود .به نظرم وزیر فرهنگ و هنر گفته بود :«شما به اندازه کافی مهندس جوان دارید که مدرسه بسازند و بهتر و راحت تر کار کنید کاری که پیرنیا می کند به درد ما می خورد و او را می خواهیم.» اما تعهد خواسته بودند که همچنان به سرپرستی کارها ادامه دهم و این کار را هم کردم .

    دروزارت فرهنگ و هنر مهندس بنایی ، رئیس بناهای تاریخی بودند .زمانی که من در دانشکده سال اول را می گذراندم ایشان سال دوم و مردی متدین ، بزرگوار و بسیار دقیق بودند. درستکاری ایشان باعث شده بود که خیلی ها از او رنجیده شوند. پیش از اینکه تشکیلات سازمان آغاز به کار کند مسئولیت ایشان تعمیر بناهای تاریخی بود . چندی نگذشت که سازمان حفاظت آثار باستانی تشکیل و آقای دکتر مهران مدیر عامل آن شد . مکان آن ابتدا ، در ساختمان جدید موزه ایران باستان بود که بعدها به خیابان لارستان انتقال یافت . رئیس بخش فنی سازمان ، مرحوم مهندس فروغی بود و من معاون ایشان بودم .به دلیل گرفتاری کاری بیش از اندازه ایشان ، به خصوص در خارج از سازمان ، از من خواسته بودند که بیشتر کارها را زیر نظر داشته باشم ، به طوری که بعضی اوقات آنقدر کار زیاد بود که به اصطلاح دیوانه می شدم . گاهی اوقات باید در یک هفته از دو یا سه استان بازدید می کردم و همه بناهای آنها را میدیدم .

    در ایام فراغت کمی که بین مسافرتهایم پیش می آمد وقتی می خواستم در اتاق کوچکم در سازمان بنشینم یک عده دانشجو که بیشتر آنها از خارج آمده بودند منتظرم بودند و از من نوبت مصاحبه می گرفتند . به نظرم یکی از روسای دانشکده های معماری ایتالیا گفته بود که ما سیصد و اندی دکترا به پیرنیا دادیم. گویا دانشجویان عینا کروکی های را که من برایشان کشیده بودم بدون اینکه زحمتی به خود بدهند عینا کپی گرفته و نوارهایم را به ایتالیایی ترجمه میکردند و به عنوان بخش عمده تز خود ارائه میدادند. گاهی هنگام صحبت با اینها می دیدیم که یک عده به من می خندند و تعجب می کردم . بعد می دیدم که مدادم را به جای سیگار در دهان گذاشته و آتش می زنم و با سیگار خط می کشم!



    در طول مسئولیتم در سازمان ، چند کار را احیا نمودم البته نمی توانم بگویم مستقیما ، اما احیا آنها جزء به جزء با نظر من انجام می شد . یکی از آنها احیاء سر در باغ فین کاشان بود که کاملا مسخ شده و به شکلی دیگر درآمده بود . با زحمت زیاد نقاشیهای اصلی را از زیر کار درآوردیم و به وضع اصلی تبدیل نمودیم که در حال حاضر نیز کار نسبتا خوبی است.

    در تعمیر مسجد جامع ورامین نیز همکاری داشتم و جاهای دیگری که همه آنها به خاطرم نمی آید . یکی از بناهایی که سر در آن را بیرون آوردم سر در شاه عبدالعظیم بود. به خاطرم می آید که روزی برای کاری به آنجا رفته بودم . با دقت به آینه کاری که ترک خورده بود، بقایای چفدی را دیدم و به نظرم مربوط به دوران آل بویه آمد . ایستادم وبا ناخن یکی از آینه ها را کندم و در پس آن یک کار آجری فوق العاده و بسیار زیبا را دیدم . برای این که این کار را ادامه دهم خیلی بلاها سرم آوردند . من سماجت می کردم و بعضی ها آنجا مانع می شدند . یکی از آنها یقه ام را گرفت و بیرون انداخت و گفت مگر اینجا تخت جمشید است که کار باستانشناسی و حفاری انجام می دهید .

    اینجا امام زاده است. بالاخره راضی به انجام کار شدند.کتیبه را که بیرون آوردیم آن را بر روی کاغذ های بزرگ پیاده کردم .شبها تا پیش از خواب کاغذ ها بالای سرم بود و آنقدر آنها را می خواندم تا خوابم می برد. کتیبه را کلمه کلمه خواندم تا کل آن مشخص شد .برای تعمیر آن از یک نفر مرمت کار خوب استفاده کردم ایشان به خوبی کار کرد و کتیبه را احیاء نمود . همچنین بقیه اجزا کتیبه را نیز یافتیم و بیرون آوردیم .


    یکی دیگر از بنا هایی که در احیای آن نقش داشتم « مسجد کبود » تبریز است .مدتها بود که قصد داشتند برای این مسجد کاری انجام دهند ( از زمان گدار تا به حال ) در این مدت طرحهای مختلفی برای آن ارائه شده است . برای نمونه طرحی در زمان گدار ارائه شده بود که چند پایه بالای گنبد خانه بر پا شود و روی آن یک سقف مسطح یا شیب دار قرار دهند ولی به دلیل کمبود بودجه این طرح عملی نشد .

    از طرف دیگر چند چیز باعث خرابی بیشتر مسجد می شد .یکی بارش برف سنگین در تبریز بود که به تدریج مسجد را خراب می کرد . مسجدی که زمانی« فیروزه اسلام » لقب داشت و یکی از زیباترین مساجد دنیا بود به تدریج در حال نابودی بود . تحقیقات ما نشان داد که زلزله های مکرر در تبریز تاثیر به سزایی در تخریب مسجد داشته است .به طوری که من دیدم در یکی از زلزله ها بخشی از گنبد به چندین متر آن طرف تر پرتاب شده بود .شاید تخریبهایی نیز وجود داشته است مانند آنچه از طرف سلسله های بعدی برای بنا های پیشین آن می آورده اند اما این مساله نقش زیادی در تخریب بنا نداشته است .
    من در حین احیای بناها چند عکس پیدا کردم که راهنمای بسیار خوبی برای کاربود یکی عکسی از گنبد مسجد «مسجد کبود » بود و دیگری « باغ دولت آباد » یزد که بعدا درباره آن توضیح خواهم داد .

    در عکس گنبد « مسجد کبود » خوشبختانه بخشی از گنبد که خراب شده ، دیده می شد . در این تصویر بخشی از گنبد تا شکر گاه گنبد مشاهده می شد و هماگونه که می دانید در گنبد های ایرانی اگر قسمتی از آن مشخص شود خیلی راحت می توان آن ر ارسم نمود .به این ترتیب گنبدرا ترسیم کردیم و کار به معمار بزرگ معاصر تبریزی استاد « رضا معماران بنام » محول شد ، دکتر هدایتی نیز در اجرای کار همکاری داشتند . استاد معماران که انسانی بسیار پخته بود کار را بسیار خوب اجرا کرد . هر چند که به کار ایراد هایی گرفته شد ازجمله اینکه پایه های گنبد ضعیف است و نمی تواند وزن آن را تحمل کند اما نتیجه کار این بود که از تخریب کلی بنا جلوگیری شد.

    بنای دیگری که به کمک عکس با ارزشی آن را احیا کردیم « باغ دولت آباد » یزد . از زمان جلال الدوله به باغ و اجزای آن آسیبهای فراوانی وارد شده بود . ارسی های آن را کنده بودند و جای آن سه دری گذاشته بودند . زمانی که باغ سربازخانه بوده است لطمات دیگری به آن وارد شده بود از جمله تخریب بادگیر آن بود . برای نمونه بادگیر باغ را از ترس اینکه فرو ریزد و ساختمان زیر آن را خراب کند کنده و برداشته بودند
    خوشبختانه با پیدا کردن دو عکس از زمان جلال الدوله ( پسر ظل السلطان حاکم یزد ) توانستیم اطلاعات مفیدی به دست آوریم . در عکس ها جلال الدوله ، خان بزرگ یزد در وسط باغ و در دو حالت ، یکی به طرف بادگیر و یکی به طرف هشتی دیده می شود . بر اساس این عکس ها ما بادگیر را دوباره ساختیم و ارسی ها را در جای خود گذاشتیم ، سر در را نیز احیاء نمودیم .
    زندگینامه استاد پیرنیا از زبان خود استاد (5)
  6. نویسنده: احسان کلهری ׀ تاریخ: پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , ehsan-kalhori.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM